و..تو
چرا چنین شده ای که جهان به کام تو نیست
و رنگ و بویی از آن عشق در کلام تو نیست
چرا شبیه همیشه میان خلوت ما
برای خواندن شعری طنین گام تو نیست
مرنج اگر نرسیدی به آرزوی دلت
تو عاشقی و به جزعشق در مرام تو نیست
تو را چنان که تویی مثل خویش می فهمم
که ماه خواب و خیا لت شریک شام تو نیست
بگو دوباره بگو از نگار و یار و بهار
که روزهای نرفته تهی زنام تو نیست
خمار یک غزلم من چنان که دل ببرد
شراب شعری از آن سان به جز ز جام تو نیست
بیا دوباره برایم زغربتت بنویس
که در صبوری و دوری مرا دوام تو نیست
یکشنبه 9 بهمن 1390 - 1:22:47 PM